دکتر شریعتی از دید دیگران

گفتارهایی پیرامون شخصیت و آراء دکتر علی شریعتی

دکتر شریعتی از دید دیگران

گفتارهایی پیرامون شخصیت و آراء دکتر علی شریعتی

اسلام انقلابی و گفتمان های رقیب

گفتوگوی نیما رایگان با احسان شریعتی


گفتمان‌های رقیب چگونه از نیروی‌آزادشده توسط شریعتی یارگیری کردند؟

گفتمان رادیکال اسلامی که دکتر علی شریعتی  آن را پایه گذاشت، گفتمانی بود که فارغ از مجموعه تحول‌آفرینی ها و خروشی که در پایان دهه چهل و سراسر پنجاه در ایران ایجاد کرد در سال 57 و برغم فقدان مبدع و رهبر آن یعنی شخص شریعتی، رقیبی جدی برای گفتمان بعدا مسلط در انقلاب بود . از سویی به نظر می رسد این گفتمان بسیار ریشه دارتر از آن است که ابداعش به شریعتی نسبت داده شود و باید ردپای آن را در تحولات نزدیک به 150 ساله ایران جستجو کرد. گرچه شریعتی توانست عناصری تازه و انقلابی در آن وارد کند که با جو جهانی و داخلی آن روزگار سازگاری بیشتری داشت. برخی معتقدند انقلاب ایران محصول کوشش های نظری شریعتی است و گفتمان پی‌ریزی شده توسط او را از هر گفتمان دیگر دخیل‌تر در تحولات آن سال‌ها می‌دانند و برخی دیگر هم برآنند که گفتمان چپ اسلامی شریعتی را تنها باید به مثابه گفتمانی بیقرار ارزیابی کرد که نتوانست در منازعات سیاسی سال‌های بعد به هژمونی دست یابد. این موضوعی است که به اختصار با احسان شریعتی مطرح کردیم. موضوعی ناظر بر این‌که شریعتی‌گرایی در کجای منازعات گفتمانی دوران معاصر ما ایستاده است...

-بگذارید بحث را از اینجا شروع کنیم که گفتمان اسلام سیاسی به عنوان یک گفتمان معطوف به قدرت در تاریخ معاصر ایران از چه زمانی بی قراری خود را برای دست یابی  به نظر نهایی خود آغاز کرده است؟

-   پرسش شما دو مفهوم را در خود دارد، یکی فرمول «اسلام سیاسی» است که بعضی از شرق‌شناسان غربی، مانند اولیویه روآ، آن‌را رایج کرده‌اند و به نظر من اصطلاح بی معنایی است. از این نظر که اسلام در قیاس با سایر ادیان یک بُعد سیاسی قوی دارد، از ابتدا سیاسی بوده و پیامبرش دولتشهر مدینه را تشکیل داده است. شاید از آنجا که در قرون گذشته فرهنگ اسلامی دچار انحطاط شده بود و محیط‌های سنتی مذهبی تعهد دنیوی خود را از دست داده بودند و حساسیت نسبت به سرنوشت جامعه در میان بسیاری از مسلمانان از بین رفته بود، برخی از مستشرقین فعال شدن مجدد جامعه مسلمان و طیف‌ها و اندیشه‌های کنشگران نوین را «اسلام سیاسی» نام نهاده اند. و منظورشان جریاناتی است که در امور سیاسی فعالند و دین برایشان یک ایدئولوژی است و پروژۀ تغییرات اجتماعی و حکومتی دارند.

با این وجود هم شما این اصطلاح را قبول ندارید؟

-   خیر. چون این این برچسپ و اتیکت شامل همه‌ی انواع از بنیادگرا تا نوگرا می شود، لذا فرمولی گله‌گشاد و ناتوان از تبیین تفاوت‌ها است و روشنگر نیست، این اصطلاح را نمی‌پذیریم. چنان‌که سایر اصطلاحاتی مانند انتگریست (تمامت‌خواه) و فوندمانتالیست (بنیادگرا) که از جهان مسیحی آمده و مربوط به جریانات کاتولیک و پروتستان است. در عالم اسلام هم سعی کرده‌اند از همین نامگذاری‌ها استفاده کنند. و در نهایت آمدهاند و گفته‌اند جریان‌های «اسلام‌گرا» islamism که باز بی‌معناست، زیرا هر مسلمانی بالطبع اسلام‌گرا است! اگر منظورشان ایدئولوژی ساختن دین بوده که این امر هم با توجه به ابهامات مفهوم ایدپولوژی خود مقولۀ پرمناقشه‌ای است. ما باید از سنت ترمینولوژی و وجوه تسمیه خودمان استفاده کنیم تا انواع گرایشات سنت‌گرا و شریعت‌پناه را، اعم از ظاهری، اشعری‌، اخباری‌گرا و... در میان اهل سنت و تشیع و ..، شناسایی کنیم.

یعنی شریعتی به عنوان مبدع ، راهبر و پیش برنده نوعی گفتمان اسلام گرای رادیکال چپ در آستانه انقلاب اسلامی را هم نمی توان با اصطلاح گفتمان اسلام سیاسی و امثال آن با ابزار نقد گفتمانی مورد بررسی قرار داد ؟

-   نمونه خوبی است. برای مثال، تا آنجا که مربوط به بحث شریعتی و قدرت می شود، او از آن نوع جریانات روشنفکری مذهبی است که پروژۀ قدرت ندارد، بل‌که فقط ناقد قدرت متمرکز بوروکراسی دولتی است.

ولی نقد قدرت دارد و خود این جهت گیری معطوف به قدرت می باشد ...

-   البته که ناقد قدرت و دولت است؛ اما به صورت ایجابی یک پروژۀ کلی «نظم شورایی» دارد. مثلثِ «عرفان، برابری، آزادی»، نوعی سوسیال-دموکراسی معنوی است. و در امر حکومت و دولت به هیچ‌ نوع دولتگرایی متمرکز و باواسطه باور ندارد. تنها به شکل و شیوۀ شورایی می اندیشد. به همین دلیل پیروان و نیروهایی که خود را پویندگان راه او می دانستند در امر دولتی برنامه روز ارائه نمی‌دادند و نمی‌خواستند حکومت را فی‌الفور به‌دست گیرند. یعنی این ضرورت برایشان امر عاجل نبود، بلکه به نقد درک‌های موجود از حکومت-دولت پرداخته‌اند و بطورکلی یک پروژۀ اجتماعی ارائه داده‌اند که بیش از آنکه سیاسی- حکومتی باشد، سیاسی- اجتماعی بوده‌ است و موضوع کارشان هم مردم و جامعۀ مدنی است نه کسب قدرت از بالا. البته این رویکرد تبعاتی هم داشت که از جمله به حاشیه یا انزوا رانده شدن بود. و این سوال پیش می‌آمد که آیا آنان میدان را برای سایر رقبای سیاسی خالی نکرده‌اند؟ و این‌که به شکل اثباتی نظام سیاسی ایده‌آلشان چیست؟ تمام تعاریف کلاسیک از حکومت به شکل رئالیستی- مانند تعریف ماکس وبر که حکومت را خشونت نهادینه و یا نهاد انحصار خشونت می داند- نشان می دهد اکثر دولت های موجود تاکنونی در جوامع طبقاتی اگر نخواهیم بنابر تعریف مارکسیستی بگوییم «دفتر سیاسی» طبقه حاکم بوده‌اند، به هرحال در خدمت طبقات حاکم بوده‌اند و از نظر بوروکراسی متمرکزی که ایجاد می کنند به زور ِ نهادینه روی می آورند و هیچ‌کدام حتی دموکراسی‌های لیبرال نمی‌توانند از نظر آرمان‌های شریعتی نظام مطلوب غایی تلقی شوند. فقط میتوان به صورت نسبی و قیاسی گفت کدامیک کم خطرتر اند.

یعنی در آرمان گفتمانی و وضعیت استعاری گفتمان شریعتی در موقعیت‌های موجود مسئله "بد و بدتر" مطرح می‌شود؟

-   همینطور است. مثلا دموکراسی لیبرال مسلما نسبت به اشکال توتالیتر قابل تحمل‌تر است اگرچه نظام ایده‌آل نباشد زیرا از روز اول با مسئلۀ و استثمار و استعمار و کاپیتالیسم و امپریالیسم آمیخته بود و سایر توهماتی که غرب دربارۀ خود داشت و توسط بسیاری از متفکران غربی به‌خوبی مورد نقد قرار گرفته است. این‌گونه نظام های دموکراتیک نسبت به سایر اشکال اقتدارگرا «شر کم‌تر» هستند. پس نمی‌توان گفت دموکراسی غیرمستقیم نمایندگی، نظام مطلوب مدنظر شریعتی، یعنی نظام دموکراتیک شورایی مستقیم و مردمی، است. از همین منظر هم پیروان راه شریعتی در انقلاب 57 به دنبال کسب قدرت و پروژۀ حکومتی، به معنای مرسوم در قاموس احزاب آن زمان، نبودند.

اما جدی ترین گفتمان اسلامی در کنار اسلام سیاسی فقاهتی ، گفتمان دکتر شریعتی است. نقطه عطف گفتمان او که گفتمان جدی و رقیب گفتمان اسلام فقاهتی بود، چه بود؟ و در واقع، می خواهم بفرمایید تبارشناسی تاریخی-سیاسی گفتمان شریعتی  تا رسیدن به مرحله نوعی رقابت با گفتمان فقاهتی چگونه است ؟

-   خانوادۀ فکری ملی-مردمی و مذهبی-مصلح در ایران و کشورهای مسلمان، به طرح و پروژۀ نهضتِ «رنسانس» به پیشگامی سیدجمال الدین اسدآبادی، عبده و پیروانشان (مانند اقبال لاهوری و ..) برمی گردد که از هند و ایران گرفته تا  خاورمیانه و شمال افریقا، مصر و مغرب... نسل اول نوزایی و نواندیشی را در فرهنگ و تمدن اسلامی شکل دادند. مقطع دوم در ایران و بطور خاص از زمان مشروطه بدینسو است. شاگردان سیدجمال هم در نهضت تنباکو و هم مشروطه به عنوان عناصر اصلی نقش بازی می‌کنند. میبینیم نهضت مشروطه هم از نظر فرهنگی- عقیدتی  بین روشنفکران و روحانیون (مراجع سه گانۀ نجف  مازندرانی و تهرانی و در راس آنها ملامحمدکاظم مشهور به آخوندخراسانی بود)، با جریان ملی مشروطه‌خواه همراهی کردند و به این ترتیب زمینه ای برای متن و نسل بعد ایجاد شد که در بُعد سیاسی، نهضت ملی مصدق و به‌لحاظ عقیدتی کانون نشر حقایق محمدتقی‌شریعتی و خداپرستان سوسیالیست نخشب و تا نهضت آزادی طالقانی، بازرگان، سحابی نمادهای آن بودند و سپس، «نهضت مقاومت ملی» که علاوه بر روشنفکرانی چون سامی و پیمان و ..، علمایی مانند آیات زنجانی و طالقانی از رهبرانش بودند. و تا نسل بعدی که از همینجا برخاستند مانند مجاهدین حنیف‌نژاد که به مبارزات مسلح روی آوردند. این تبارشناسی تاریخی- سیاسی شریعتی است. در این میان، شریعتی از نظر فکری دنبالۀ کار اقبال لاهوری را گرفت. این گفتمان  در شرایط پیش از 57 شرایط ذهنی جذب جوانان و طبقه متوسط شهری به انقلاب را فراهم آورد. آنان پیش تر با آثار شریعتی آشنا شده بودند و حسینیه ارشاد تبدیل به نهضتی فراگیر شده بود. اندیشه، بیان و ارزش‌های اسلام نبوی-تشیع علوی و ایثار مبارزانی که مصادیق عینی آن‌ اسوه‌ها را فراهم می‌آوردند، افق های بدیل و جایگزینی را در ذهن و ضمیر نسل انقلاب ترسیم می‌کرد. نباید فراموش کرد که این جریان موج فکری غالب و مسلط آنزمان بود و بقیۀ تنش‌های فکری راست و چپ پس از انقلاب رخ نمود. مثلا جریان تغییر ایده‌ئولوژی بخشی از مرکزیت سازمان مجاهدین‌ بعدها سبب‌ساز گرایش به سوی منابع و مطالعات فلسفی سنتی شد.

یعنی شما قائل به چندگانگی گفتمان های اسلام گرا  در بستر تاریخ معاصرایران نیستید ؟ نمی شود از نظر دور داشت که عناصر گفتمانی اسلامی که مجاهدین خلق در دهه 40 و پنجاه دنبال می‌کردند با برخی  عناصر گفتمانی اسلامی را که شریعتی تبلیغ می کرد و نیز همین‌طور گفتمان شریعتی  با گفتمان اسلام فقاهتی متفاوت است ...

بله. مواضع درونی مجاهدین در حوزه نظری کمتر شناخته شده بود. بنیانگذاران از آموزه‌های مهندس بازرگان و آ.. طالقانی و ادبیات عمومی چپ مارکسیستی سنتی تاثیر گرفته بودند و با این منابع در دهه چهل سنتزهایی چون جزوات شناخت، تکامل، راه بشر- راه انبیا و  ... ساخته بودند. اما این آثار در جامعه شناخته شده نبود. از نسل دوم به بعد، هم‌زمان با فعالیت حسینیۀ ارشاد اعضا از آموزه های شریعتی متاثر شدند و حتی یکی از بهانه‌های ساواک برای تعطیل حسینیه ارشاد ظاهرا بستری بود که برای نیروگیری آنها فراهم شده بود. از سوی دیگر، اندیشه اسلام فقاهتی نیز برای مردم ناشناخته بود. پس تاثیر اندیشه و ادبیات ایشان قابل قیاس با ابعاد تاثیرگذاری توده‌ای شریعتی نبود. توده‌های مردم که در انقلاب فعال بودند ادبیات شریعتی را (آغاز بیداری...هر انقلابی دوچهره دارد: خون و پیام.. شهید قلب تاریخ است و ...) سر می‌دادند و اینها جزو شعارهای عمومی انقلاب بود.

یعنی می گویید مرزبندی‌ها پیش از انقلاب مطرح نبود ؟

-   خیر ، مرزبندی تفکرات دیگر با شریعتی، مثلا مرزبندی تفکر روحانیون سیاسی یا مجاهدین‌ با او پیش از انقلاب مطرح و آشکار نبود. به همین دلیل در آن زمان این دو نیرو از نیروهایی که شریعتی در جامعه آزاد کرده بود عضوگیری کردند. و نظام سیاسی بعدی و بطور خلاصه پوزیسیون و اپوزیسیون مذهبی انقلابی از کادرهایی ساخته شد که قبلا از مبلغان آثار شریعتی بودند.

دلیل مخدوش شدن این مرزها بین گفتمان شریعتی و گفتمانی که به هژمونی دست پیدا میکند در سال‌های بعد از انقلاب و زمان ساخت عینیت اجتماعی این انقلاب چیست؟

-   ظاهرا برعکس است. مرزها اول مخدوش بود اما بعدتر مرزبندی ها مشخص‌تر شد. در بخش مذهبی انقلابی ترقیخواه تنها یک فرهنگ حاکم بود. جنبش سال 57 یک قیام سراسر ملی بود که همه اقشار و طبقات و ایدئولوژیها و احزاب در آن حضور و مشارکت داشتند؛ از چپ تا ملیون تا مذهبی‌ها و هرکدام با تنوع شاخه‌های خاص. شریعتی در این میان نشان می‌داد که سنت دینی پیراسته می تواند با سنت دموکراسی‌خواهی سیاسی-اجتماعی همسو و همراه شود. هرچند که جنبۀ لیبرال دموکراسی و حقوق بشر و شهروند پیش از انقلاب کم‌رنگ‌تر بود و پس از انقلاب ضرورتش بروز پیدا کرد. شریعتی نشان داد که در تاریخ ایران ما و در تاریخ اسلام و تشیع یک سنت و سابقۀ طولانی اعتراضی-مبارزاتی بوده از جنبش های مزدکی و مانوی ایران باستان تا سربداران و ....  این سنت ملی و مذهبی ما می‌تواند پشتوانه پروژۀ تغییر و تحول اجتماعی-سیاسی قرار گیرد. با چنین تألیف و تلفیقی و آنگاه که معانی تمام جمع شد جامعه به این نتیجه رسید که می‌توان و باید آلترنانس و بدیلی بسازد. وگرنه شورش و انفجار رخ می‌داد اما مانند گذشته و سایر نقاط سرکوب می‌شد و ره به جایی نمی‌برد. سنت 2500 ساله سلطنتی را کنار بگذارد و به جمهوری با بیانی که نواندیشان دینی از آن ارائه می‌کردند، اداره شود. آنچه پس از انقلاب طرح شد اما روایت دیگری شد.

یعنی همان بحث هایی که بعد ها در زمینه های سنت گرایی ، بنیاد گرایی و اصول‌گرایی شکل گرفت ؟

-   سنت گرایی اعتقاد داشت همان شریعت و سنت باید پیاده شود؛ اما بنیادگرایی که تفاوتش با سنت‌گرایی در نقد سنت هم هست و از این منظر مایه هایی از نوگرایی هم دارد، هم نوگرایی و هم سنت گرایی را به زور کنار می‌زند و در نهایت به سنتز سومی می‌رسد. نه تنها در ایران بل‌که در تمام جهان اسلام جنبش‌های بنیادگرا به وجود آمده‌اند؛ پس از عبده در کشورهای عربی به‌خصوص با رشیدرضا و سیدقطب و در کشورهای هند و پاکستان پس از اقبال با مودودی و در ایران پس از شریعتی با مطهری و..، گشتی از نواندیشی به اصولگرایی پیدا شد.  اصول‌گرایی با سنت‌گرایی متفاوت است. در سنت‌گرایی ما نیرویی سنتی‌ای را داریم که همیشه در همین حال بوده است و برایش ممکن و مرجح است که اصلا سیاسی نباشد. بنیادگرایی اما می‌گوید بقای سنت ممکن و کافی نیست مگر آن‌که بازسازی شود و قدرت سیاسی را برای تحقق شریعت در دست گیرد، همان که غربی‌ها آن‌را اسلام سیاسی می‌خوانند. اما اسلام سیاسی از جهت مفهومی آن‌قدر کلی است که نواندیشی مذهبی را هم در برمی‌گیرد و خلط ایجاد می‌کند، بسیاری شریعتی را هم در همین حوزه بررسی می‌کنند (مثلا در کتاب داریوش شایگان «یک انقلاب دینی چیست؟» به زبان فرانسوی). هرچند ممکن است برخی مصادیق هم به ظاهر صدق کند.

که مثال هایش را هم داریم ...

-   بله. مثلا نیروهایی که به انقلاب پیوستند همچون نیروهای موسوم به «خط امام» یا جناح چپ سابق یا اصلاح طلبان فعلی که از ادبیات شریعتی استفاده می‌کردند. اگر اعلامیه دانشجویان خط امام در زمان اشغال سفارت را ببینیم از تعابیر شریعتی چون «عرفان، برابری، آزادی» استفاده می‌شود. بنابراین میتوان گفت که در این بخش یا مرزبندی نبوده یا تفسیر به رای می‌شده است. اگر بخواهیم سخت‌گیرانه اندیشه‌ها را بر رسیم پروژه های گوناگون از سنت‌گرایی و بنیادگرایی تا نوگرایی و نواندیشی... متفاوت‌اند. برای مثال، شریعتی مرزبندی مشخصی با روحانی‌سالاری و تئوکراتیسم دارد. از جمله شعارهای شریعتی با گرته‌برداری از «اقتصاد منهای نفت» دکتر مصدق، یکی «اسلام منهای آخوندیسم» بود (البته او بین عالم و روحانی وآخوند و .. تفکیک کرده است). خلاصه کلام آن‌که در پروژه شریعتی حکومتی دینی‌تر است که دموکراتیک‌تر باشد. شریعتی اعتقاد داشت که نمایندۀ خدا بر زمین مردم اند و نه هیچ قشر اقلیت ممتاز الیگارشیک وآریستوکراتیکی. و چون دینی‌تر است مساوات حقوقی ملی میان پیروان همه ادیان را می‌خواهد.

آقای دکتر ! فارغ از تمام نقدهای به شریعتی که کم هم نیستند و به نظر می‌رسد بسیاری از آنها در حوزه نظری به اندیشه او وارد هستند، از نظر شما آیا مرگ زودهنگام ایشان نبود که باعث شد گفتمانی که پایه گذاشته بود، در دستیابی به هژمونی عقب بماند؟

-   شهادت زودهنگام دکتر عاملی شد تا برداشت های متناقضی از سخنانش پیدا شود. پس این خلاء وجود داشت. اما همین غیاب هم او را به تعبیر میشل فوکو به یک «غایب حاضر و حاضر غایب» تبدیل کرد. غیبت او به شکل حضوری همه جایی در آمد و حالت اسطوره ای پیدا کرد. اما اگر می‌بود در مراحل بعدی چطور عمل می‌کرد؟ شرایط سخت و متفاوت بود، هرچند او از معدود روشنفکرانی بود که ارزیابی و پیش‌بینی مناسب‌تری با شرایط پساانقلابی پیش‌آمده عرضه کرده بود. اما این‌که او خود چگونه عمل می‌کرد، همان موضوع اجتهادی بود که پویندگان راهش می‌خواستند و می‌بایست انجام دهند.

اما در دوران فقدان او گفتمان رقیب توانست از برخی از عناصر ادبیات شریعتی استفاده کند و ما این‌را می‌دانیم که استفاده از دال‌های گفتمانی شریعتی خیلی به کمک گفتمان رقیبش آمد. پس می‌توان نتیجه گرفت که آن دال‌های تهی راحت می‌توانستند به دال مرکزی گفتمانِ رقیب شریعتیسم کمک کنند، چون در طرح و ایده‌پردازی این قابلیت را داشتند ...

-   این درست است که به صورت عمومی، پروژه های گوناگون از نیروهای آزاد شده توسط گفتمان شریعتی بهره بردند. وقتی بسیاری از نیروها به‌سوی اسلام سنتی و اصول‌گرا، و یا گفتمان‌های اپوزیسیونی دیگر... می روند، نشانگر خلایی است که در اینجا وجود داشته و نتوانسته این نیروها را خود متشکل و راهبری کند تا پروژۀ خود را پیش برد. اما نه این‌که دال‌های شریعتی، بلحاظ محتوایی، خود میان‌تهی است، بلکه ضعف صرفا در شیوه عمل، راهبری و سامان‌دهی ادامه دهندگان راه و اندیشه او بوده است.

مثلا شما مجاهدین انقلاب را تا مقطع انحلال اولیه که بعد از ماجرای آیت ا... راستی کاشانی پیش آمد ، چقدر هواداران و پویندگان جدی راه شریعتی میدانید؟ آیت الله راستی وقتی که دید آنها اندیشه های اسلام سیاسی چپ شریعتی را دوباره دارند بصورت جدی‌تر طرح می‌کنند انحلال را مطرح کرد و این یعنی مجاهدین انقلاب هم از اندیشه شریعتی فاصله گرفته بوده است ...

-   پیدایش مجاهدین انقلاب واکنشی بود در مواجهه با انحراف و تاسیس مجدد سازمان مجاهدین خلق. گروه‌های مسلمان مبارزی که پیش از انقلاب ایجاد شده بودند تا به مجاهدین خلق بپیوندند، پس از انحراف ایدئولوژیک در سازمان به‌صورت مستقل عمل می‌کردند. پس از پیروزی انقلاب خواستند جمع شوند تا سازمانی منسجم را به وجود آید. این سازمان از روز اول بلحاظ عقیدتی تناقضی داشت. هم متاثر از شریعتی و پیشینه ملی و مذهبی بود و هم از مطهری و فقه سنتی و ... بنابراین درگیری میان نمایندگان این دو تفکر نهایتا سازمان را به بن بست کشاند، تعطیل شد و بعدها سازمان جدیدی ایجاد شد. یکی از بحث هایی که داشتند پیرامون شریعتی بود و سازمان جدید بر استفاده از سنت شریعتی تاکید کرد.


ضمیمه روزنامه «بهار»/دوشنبه 7 اسفند 91

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد