در ابتدا از آشنایی تان با دکتر بگویید.
دکتر
دارای دوره یی است که در آن دوره حضوری بالقوه داشت یعنی من می دانم استاد
شریعتی یک پسر دارد، این پسر تنها پسر او است، نبوغ دارد و ابوذر را ترجمه
کرده است. در دوره دانش آموزی این آدم رهبر دانشجویان بوده یعنی در حالی
که خود هنوز یک دانش آموز بود در نهضت ملی، رهبر دانشجویان می شود. در
پاریس هم با کسانی مانند سارتر، فانون، ماسینیون و... ارتباط دارد در صورتی
که خیلی افراد در آنجا بودند، اما این ارتباط با بزرگان را نمی توانستند
داشته باشند. یادم می آید با امیر پرویز پویان )پایه گذار چریک های فدایی
خلق( با مسعود و مجید احمدزاده که اینها هر کدام در دوره خود غولی بودند و
اگر زنده می ماندند واقعاً از چه گوارا بزرگ تر بودند )مخصوصاً مجید
احمدزاده(، شریعتی اینها را دقیقاً می شناخت و پس از شهادت آنها به خوبی از
آنها یاد می کرد چرا که می دانست آنها چه تحفه هایی بودند.
از طرفی ما از شریعتی خبر داشتیم، می دانستیم که می آید و او را خواهیم دید اما در اثنای سال 1341 که من در آن زمان فعالیت های بسیاری کرده بودم و مشهور شده بودم و... شریعتی آمد و من او را از روی چهره شناختم. و او هم همین طور. البته این اولین ملاقات ما در مشهد صورت گرفت. کانون را بسته بودند و جلسات کانون را در خانه ما برگزار می کردند، یعنی جلسات دهه محرم هردفعه در خانه یک نفر تشکیل می شد. در آن جلسات شریعتی چهره مرا شناخت و بعد آن نامه را در وصف من نوشت.
اولین گفت وگوی شما با دکتر در کجا و چگونه شکل گرفت؟
سال
ها گذشت و پس از دوره هایی دیگر چهره شریعتی برایم شناخته شده بود و او هم
مرا می شناخت. زمانی از ترس ساواک به تهران فرار کردم و اتفاقاً حتی یک
ریال پول هم نداشتم یعنی اگر شب یکی از دوستان مرا به خانه اش دعوت نمی کرد
و به من شام و مکان نمی داد باید کنار خیابان یا مسجد می خوابیدم.
در
تهران به خانه شیخ حسین لنکرانی که مرجع تقلید بود و زندگی فقیرانه یی
داشت، رفتم. او فردی روشنفکر و آزاده بود و اجازه نمی داد او را با لقب آیت
الله بنامند. او به شدت به من علاقه مند بود. او مریدهایی داشت که مرتب در
آنجا آمد و شد می کردند و برخی از آنها افراد متمولی بودند. یکی از این
مریدان ثروتمند حاجی محمدی بود که فیلمساز بود و اتفاقاً برای اولین بار
فیلم محمد رسول الله )ص( را به ایران آورد. او میهمانی یی ترتیب داده بود.
حاج شیخ حسین لنکرانی به من اطلاع داد که من هم در آن میهمانی دعوت شده ام و
به خاطر اینکه من در این میهمانی تنها نباشم استاد محمدتقی شریعتی را نیز
دعوت و به خاطر اینکه استاد شریعتی تنها نباشد، فخر الدین حجازی را هم دعوت
کرده بود. استاد شریعتی هم بدون اطلاع دست دکتر علی شریعتی )پسرش( را
گرفته و با خود آورده بود و من برای اولین بار کنار او نشسته و به کلامش
گوش دادم.
شما در آن زمان از دکتر چه شناختی داشتید؟
من
در این میهمانی می دانستم که در سال اول دانشگاه او استادم خواهد بود و
این سال یعنی 1343، سال اول تدریس او در دانشگاه بود. تا قبل از این در
روستاها و در مقطع ابتدایی برای بچه ها معلمی می کرد و همچنین تا پیش از
این میهمانی من با او هم کلام نشده بودم و این میهمانی آغاز آشنایی من با
دکتر شریعتی شد تا اول مهر که من وارد دانشگاه شدم. بدین ترتیب اولین ساعت
شروع دانشجویی من در رشته ادبیات آغاز شد و او نیز اولین ساعت تدریسش در
درس اسلام شناسی را آغاز کرد. در آن زمان درس اسلام شناسی جزء درس های
دانشجویان در دانشگاه مشهد نبود و دکتر شریعتی این درس را به این دانشگاه
تحمیل کرد.
تا چه اندازه در فعالیت های سیاسی و در زندگی خصوصی او نقش داشتید؟
من
محرم او بودم و از تهیه سیگارش گرفته تا مراقبت از او که شامل هشدارهایم
درخصوص اینکه از 10 نفر اطرافیان شما 9نفرشان ساواکی هستند، برعهده من بود و
به او هشدار می دادم که مراقب خودش باشد و تا این حد به او نزدیک بودم.
بعد هم در دوره زندان که با هم بودیم و در مقدمه کتاب «من و یگانه و دیوار»
به آن اشاره کردم، این دوره از اول بهمن شروع شد که باید خودم را به زندان
معرفی می کردم و مدت آن یک سال بود.
چه موانعی بر سر راه دکتر برای تحقق اهدافش بود؟ آیا مانع فقط رژیم بود؟
وقتی
در مشهد استاد بود، رژیم با شریعتی کاری نداشت. یعنی حساسیت رژیم در آن
زمان هنوز برانگیخته نشده بود. اما قبل از رژیم و بیش از رژیم رئیس دانشکده
دکتر جلال متینی که البته سواد چندانی نداشت و خودش هم به آن اقرار می
کرد، اولین مانع او بود. به این صورت که دانشجویان کلاس دکتر که باید 50
نفر می بود، گاهی به 200 نفر می رسید و دکتر متینی عملاً با این بهانه که
چرا حضور و غیاب نمی کنید و دانشجویان مرتب در سر کلاس حاضر نمی شوند به
دکتر گیر می داد. شریعتی هم می گفت 150 دانشجو برای شما و 50 دانشجو هم که
حضور دارند برای من و در ثانی کسانی که دوست ندارند در کلاس حضور داشته
باشند چرا مجبورشان کنیم تا حاضر شوند و کسانی که عاشق هستند جلوی آنها
بگیریم؟
آیا شریعتی در کلاس درس حرف های ضد رژیم را در قالب درس به دانشجویان می زدند؟
دکتر
حرف های ضدرژیم نمی زد و حرف های او عقیدتی بود. تا سیاسی. او اسلام را
راحت باز می کرد یا اسطوره را می شناساند و تحلیل می کرد و این زبان شریعتی
بود. به رژیم کاری نداشت و این خود دانشجویان بودند که تشخیص می دادند.
شعرا و نویسندگان ما در آن زمان این زبان را بلد بودند حتی صادق چوبک که در
شرکت نفت کار می کرد. او در نوشته هایش نمی توانست طنز ضدحکومتی ننویسد.
شرکت نفت آن را چاپ می کرد و صدایش را در نمی آورد.
دکتر چند سال در زندان رژیم بود آیا هم سلولی دکتر بوده اید؟
شریعتی
بسیار زندانی کشید اما به مدت 8 ماه بعد از سال 1332 به خاطر نهضت ملی در
قزل قلعه زندان بود. البته بعداً من و شریعتی وقتی به حبس محکوم شدیم هیچ
گاه هم سلولی نبودیم و هر دوی ما رگ خواب نگهبانان یا حتی شکنجه گران را می
دانستیم.
به اعتقاد شما دکتر چه میزان در تحقق آرمان هایش موفق بود و چقدر تلاش می کرد؟
زمانی
که کتاب «فاطمه فاطمه است» را تنظیم می کردیم سه شبانه روز طول کشید. ما
باید حداقل اندکی می خوابیدیم اما شریعتی تکان نمی خورد و کار می کرد. شب
سوم نزدیک صبح سیگارمان تمام شد. چون هر دو ما بدون سیگار نمی توانستیم کار
کنیم از فرصت استفاده کردم و به دکتر گفتم یک چرت کوتاهی بزنیم تا مغازه
ها باز شوند. بعد سیگار بخریم و شروع به کار کنیم. من حتی نگفتم ما سه شب
است که غذا نخوردیم و باید غذا تهیه کنیم فقط گفتم سیگار تهیه کنیم. برای
اولین و آخرین بار شریعتی تند حرف زد و گفت: خرسندجان تو فکر می کنی اگر من
و تو چشمان مان را به هم بزنیم باز هم حسینیه مال ماست و باز هم می توانیم
کار کنیم. به نسل آینده چه بگوییم؟ بگوییم خواب مان می آمد و چشمان مان را
بستیم و کارمان را ناتمام گذاشتیم. آیا نسل آینده ما را می بخشد. تا این
حد که من پذیرفتم و البته برخلاف تصوری که وجود داشت او خود را بزرگ نمی
دانست و از خود تعریف نمی کرد.
آیا نسل ما و جامعه امروز ما هنوز به شریعتی نیازمند است؟
شریعتی
یک ایدئولوگ بود. 30 سال از مرگ او گذشته است و در این مدت بلوک شرق
فروپاشید. سرمایه داری بیشتر از آن. او اگر زنده بود قطعاً رویکردی متناسب
با اوضاع و احوال اکنون داشت.
اگر در حال حاضر دکتر شریعتی به نوعی حضور داشت آیا هنوز حرفی برای گفتن به مردم و جامعه داشت؟
البته
چون فضای حال را تجربه کرده و قطعاً او نیز رشدیافته تر از گذشته بود،
همین طور که ما به شکل گیری حال حاضر کشورهای شرق و غرب واقفیم و امکانات
اکنون را می شناسیم. او نیز همین علم را می داشت و آگاهی بخشی او بر همین
اساس بود. اما یک چیز مسلم است. او اگر می بود مصمئناً استاد انقلابی می شد
که آن را به شکل هایی که بتواند خود را حفظ کند، ترویج می کرد. یعنی شعور
انقلابی را مهمتر از خود انقلاب برای مردم می دانست.
شریعتی می دانست عمر درازی ندارد او چگونه با مخاطبانش سخن می گفت؟
شریعتی
در اولین حرف هایش در اولین جلسات درسش گفت که من اطمینان دارم عمر درازی
نخواهم داشت. او 7 سال از من بزرگ تر بود و در سن 44 سالگی فوت کرد.
بنابراین فرصتی نداشت. او اصلاً وقتی نداشت که برای شخصی مثل حکیمی و
دیگران درخصوص اثبات حرف هایش سند و مدرک تهیه کند. وقتی از او برای اثبات
حرف هایش مدرک می خواستند او برمی آشفت و می گفت مثل اینکه عمر شما دراز
است ولی من فرصت این کارها را ندارم و... شریعتی یک جامعه شناس است وقتی که
لازم است فیلسوف است وقتی ضرورت ایجاب می کند روانشناس و... ولی در یک
سخنرانی ممکن است هر سه را داشته باشد. او وقتی در سپاه دانش تدریس می کرد
در مورد منحنی تعلیم و تربیت سخن می گفت و او اینچنین بود.
زهره آقایانی
روزنامه اعتماد، شماره 1422