دکتر علی شریعتی پیش از انقلاب یکی از مهمترین رهبران ایدوئولوژیک طبقه روشنفکران مذهبی
محسوب میشد که با مرگ مشکوکش در 29 خرداد 1356 به اسطوره این جمعیت تبدیل شد. شخصیت خستگی ناپذیر و مبارز شریعت همراه با چاشنی ذوق ادبی او، سخنرانی ها و اشعارش را شور خاصی می بخشید که مخصوصا" در حال و هوای اوایل انقلاب مورد توجه انقلابیون بود.
در
سال 1367 کامبیز روشن روان روی اشعار و دکلمه های دکتر شریعتی و مولوی،
اثری ساخت که با ارکستر سمفونیک و کر تهران همراه با گروه سازهای ایرانی و
خواننده آواز ایرانی به ضبط رسید. دکلمه ها، توسط بهروز رضوی و دکتر علی
شریعتی(بریده شده از سخنرانی ها) و در بخش آواز ایرانی، علی رضا افتخاری
اجرا شده است.
افتخاری در این اثر(گل هزار بهار)
که جزو اولین کارهای او به حساب می آید، هنوز تحت تاثیر استادانش تاج
اصفهانی و تا حدی شجریان است و خوشبختانه این اثر از عشوه ها و اطوارهای
امروزی او در امان مانده است؛ هرچند لحن او کاملا با موسیقی ارکستری یکی
نشده، ولی هنوز صدایش بی ریا و دلنشین است. " گل هزار بهار" از نظر فرم
شباهت زیادی با "یادگار دوست" اثر مشهور روشن روان دارد که به عقیده
نگارنده اگر در همان سال(1367) به انتشار میرسید و تا 12 سال در انتظار نمی
ماند، امروز همپای "یادگار دوست" شناخته شده بود. روشن روان در این اثر از
چند سبک برای آهنگسازی استفاده کرده است که نسبت به دکلمه و شعر روی آن
تغییر میکند. در این آلبوم که در 6 بخش به هم پیوسته ساخته شده است، موسیقی
سازی به شکل مستقل کمتر شنیده میشود و موسیقی اکثرا همراه با کلام است.
سه
تصنیف در این کاست موجود است که اولی "باد صبا" بر روی شعر مولانا است،
دومی "شمع" (یا "شمع زندان"/) که بیشتر به سبک سنتی تصنیف ایرانی نزدیک است
و سومین تصنیف با نام"نور ازلی" روی شعر مولانا است که حالت موسیقی های
مراسم سوگواری و سینه زنی را دارد که روشن روان باز در این قسمت هم تبحر
خود را به نمایش میگذارد.
در میان این سه، تصنیف
"شمع" را میتوان نقطه برجسته این آلبوم یا شاه بیت این اثر دانست. تصنیفی
طولانی (نسبت به اکثر تصنیفهای ایرانی) به مدت 10 دقیقه که در آن کر و
ارکستر تلفیقی خواننده را همراهی میکنند. "شمع" یا "شمع زندان" از اشعار
مشهور شریعتی است که از زبان یک زندانی در انتظار مرگ به شمع نیمه جانی
است.
-تصنیف "شمع" (یا "شمع زندان"/) ساخته کامبیز روشن روان از آلبوم "گل هزار بهار"
شعر
این تصنیف چندان از قواعد خاص شعری تبعیت نمیکند و به همین دلیل نمیتوان
به خوبی در قالب های شعری مرسوم آن را جایی داد ولی در عوض سرشار از حس و
بی پیرایگی است. موسیقی قبل از تصنیف از سکوتی برخوردار نیست که بتوان نقطه
شروع پیش درآمد تصنیف را دقیقا به نظر آورد؛ سازهای زهی در حال اجرای نت
های کشیده و کنتر باس پیزیکاتو مینوازد که خواننده با این مطلع آغاز میکند:
"تا سحر ای شمع بر بالین من، امشب از بهر خدا بیدار باش..."
خواننده
سرمست از درآمد همایون زیبای روشن روان (که با شناخت قوی خود، بهترین
فواصل و پرشها از این دستگاه را بکار برده) و همینطور صدای پرحجم خود بصورت
"فورته" این قسمت را میخواند، که میتوانست کمی پیانو تر و نزدیکتر به فضای
خلوت شعر باشد؛ در جواب این قسمت، ارکستر ایرانی وارد میشود و صدای محکم
تار حس این جمله را مغشوش میکند! ای کاش در این جمله هم کششی های ایرانی
ادامه می دادند. این تاکید روی سازهای ایرانی در آثار دیگر روشن روان هم به
وفور دیده میشود که به انار هایی میماند که نقاشان ایرانی برای نشان دادن
ریشه های ایرانیشان!همیشه ضمیمه آثارشان میکنند.
"آه
ای یاران به فریادم رسید..." صدای افتخاری باز ما را به یاد صدای قدرتمند
استادش تاج اصفهانی می اندازد، کر هم به زیبایی او را همراهی میکند. ارکستر
زهی بیشتر به صورت کشیده آکوردهایی را مینوازد که به تشدید مایگی کمک
میکند. "... بر دل ریشم نمک، دیگر مپاش" خواننده با حالت گرفته (نه شفاف )
این قسمت را می خواند که به فضای شعر کمک شایانی میکند، در جواب هم فاگوت
با چهره ای نا متعارف و جالب خود نمایی میکند، آرپژهایی که با صدای بم اجرا
میکند و فضای غم آلود اثر را دو چندان میکند.
دست نوشته شعر "شمع"
تا
اینجا بجز موردی که تار اجرا میکند، فضا یکدست و مانند بسیاری از آثار
دیگر روشن روان، هارمونی تکنیک غالب است و فضای مه گرفته و خلسه آوری شنیده
میشود؛ تا اینکه مدلاسیون مهم این تصنیف، مایگی اصفهان را با ایست روی
دومینانت به سرعت به آواز ابوعطا میرساند.
ایست
ها، سکوتها و تاکیدهای روشن روان در این قسمت هم، شناخت او را از موسیقی
ایرانی به رخ میکشد. آهنگسازی که همزمان با تحصیل موسیقی کلاسیک غربی بسیار
به موسیقی ایرانی پرداخته است. "...وای من، وای من، یار کو؟" با آکوردهای
به غایت زیبا اجرا میشود، موسیقی و کلام بسیار به هم پیوسته به نمایش
گذاشته میشود ولی باز صدای تار کمی بی ارتباط است!
این
قسمت تصنیف: "... دست خواهم شستن از این زندگی، تا که فردا همچو شیران
بشکنند، ملتم زنجیر های بندگی" اوج این تصنیف است که با گذر بخش های
هارمونی همراه است. روشن روان در این قسمت با زیر پا گذاشتن قانونی که
گذشتن بخشها را از هم رد میکند، یکی از تاثیر گذارترین همراهی های تصنیف را
به نمایش میگذارد؛ این قسمت جامه دریدن موسیقی و رهایی را به خوبی تصویر
میکند، جواب این قسمت هرچند زیباست ولی تکرار های بی دلیلی دارد که
میتوانست وجود نداشته باشد.
روی هم رفته این
تصنیف و کلا این آلبوم، یکی از شاهکارهای فراموش شده کامبیز روشن روان است
که نمونه آن از دیگر آهنگسازان، در دهه پرشور 60 باز هم دیده شده و این
سئوال را برای نسل های جدید (و حتی نسل روشن روان) مطرح میکند که چرا آثار
امروزی شور آن سالها را ندارد؟