به نام دوست که هرچه میکشیم از اوست
اگرچه آغاز نمودار پایان است اما از درد و ناراحتی و نگرانی و همهٔ واژههای هم خانواده و هم معنی از این دست؛ به طنز شروع کردم و «به نام دوست که هرچه میکشیم از اوست» را نوشتم و این نمودار این نیست که طرز تفکرم، هم خط جبرگرایان یا... است. بهرحال این خندهٔ غمانگیزیست که در مقابل زندمانیمان (برخلاف زندگانیمان) باید بپردازیم. حرکت و جنبشی رنگین، که هم زمان با شمارش انتخابات شروع شد و به قول بعضیها شاید از انتخابات دورهٔ اول آغاز شده بود؛ با همهٔ سودها و ضررهایش؛ حامل پیامهای بزرگی است که شاید تنها نکته ایست که همه گان، چه دوست و چه دشمن، چه خودی و غیر خودی، چپ و راست و از هر حزبی بر آن توافق دارند و حداقل بر سر این نکته به جنگ نمیپردازند. یکی از آن نکتهها که شاید بعضی از اذهان را به خود متمایل کرده است طرز برخورد افرادی است که پایهگذار انقلاب بودهاند و البته در زمان به بار نشستنش یا کشته شده بودند یا فرار کرده بودند یا فراموش شده بودند و یا محکوم به تبعید در بیابانهای تاریخی و همیشگی ربذه...
یکی از آن افراد که سهم عظیمی
در به ثمر رسیدن این حرکت را تا به آخر عمر به دوش میکشد؛ دکتر شریعتی
است. کسی که تا قبل از آشنایی او را نشناخته مورد استهزا و انتقادهای
ناجوانمردانه میکنیم اما پس از آشنایی با افکارش و قرار گرفتن در میدان
آرامش آسمانیاش با او همسو میشویم، و به قول سعید کاشانی «قمار شریعتی»
آری وقتی در این قمار باختی، کم کم اندیشیدن، خواندن، نوشتن، پرستیدن،
ارادت ورزیدن، عصیان کردن، تنها بودن، رنج کشیدن، ایثار کردن، قربانی کردن،
گریختن، صبر کردن، خیالات فرمودن (اصطلاح ناصرالدین شاه)، به استقبال آمدن
(برخلاف به بدرقه رفتن)، صلح کل بودن و جنگ زرگری کردن، همه را هیچ
انگاشتن و همه را محترم داشتن، مهاجرت کردن، نشستن و رقص شعلههای جادویی
آتش بخاری را تماشا کردن، شمعی را در کنار آینهای روشن کردن، نیمهشبهای
بارانخورده در خیابانهای خلوت شهر تنها رانندگی کردن، توی راهپلهها به
جناب آقای... یک اردنگی جانانه زدن، با آقای دکتر... دست دادن، در هر
شبانهروز دو ساعت یا سه ساعت به خلوتی پناه بردن و به خود اندیشیدن، دچار
نصایح مشفقانه عقلای خاطرجمع ابله نشدن. به کتاب و قلم و تنهایی و غم و
بینیازی و پارسایی و بیباکی و غرور و فلسفه و شرف و بزرگواری و ایمان و
آزادی و مردم و هنر و عرفان و خدا و دوست و تامل و سکوت و تحمل و... وفادار
ماندن را؛ تجربه میکنی.
دکتر اما شاید این سوال اذهان شما
خوانندگان آثار دکتر شریعتی را هم به خود معطوف کند که اگر شریعتی بود چه
رنگی بود؟ آیا اصلا رنگی داشت؟ این الهیات رهاییبخش شریعتی (به قول
کریسترهدین) سمت و سوی کدام جریان را میگرفت؟ چه سوال سختی برای این حاضر
نادیدنی و غایب همیشه حاضر که اگر بودی که البته روح نوشتههایش بر خلاف
همهٔ تندیهای طرفدارن و نامروتی مخالفان، همیشه هست. اما اگر خودت بودی
کجا ایستاده بودی؛ شاید الآن در صحرای گرم تنهایی به تبعید یا شاید توهم
شبی از شبها در راه بازگشت به خانه یا در کنفرانسی ناگهان کشته میشدی و
به دوستانت (حسنها و محبوبهها) میپیوستی و شایدم نه الآن در خانهات
زندانی بودی... چه کسی میداند. با روحیهای که از تو سراغ میرود که به
قول خودت در خارج از کشور «علی اللهی» و در داخل کشور «سنی» و یا بعضی از
علما چون شیخ قاسم اسلامی که این جمله را که گفتی «من رقص دختران هندی را
از نماز پدر و مادرم بیشتر دوست دارم. چرا که انان با عشق میرقصند و اینان
با ترس نماز میگذارند» از تو خواندند و بر علیه تو کتابی نوشتند (وسواس
الخناس) که تو را تا حد مشرکی پایین آوردند الآن باید برایت کشیشی
میفرستادند تا آخرین اعترافت را قبل از نشستن بر روی صندلی گاز انجام دهی و
یا شایدهم سنگسار میشدی که در یک نوشتهات در اوج گرفتاری و دست و پنجه
نرم کردن با نیروی سازمان امنیت شاه به عنوان دشمن و کسانی که به قول شاعر
آزاده شهریار که میگوید «بیتوای شیر خدا سبحه و دستار مسلمان. شده
بازیچه شیـطان. این چه بوزینه که سرها همه بسته به دمّی» بودهای؛ باز شیخ
قاسم نفهمید و گفت: در آیه ا ی نوشته «لیس هو من اهلک انه عمل غیر صالح»»
در حالیکه این آیه در قرآن به این صورت است: «انه لیس من اهلک انه عمل غیر
صالح» (سوره هود آیه ۴۶).
آری او نمیدانسته که تو کنج خانهات را
چون سوسماری در خزیدن و لذت بردن به جنگیدن برای حقیقت و آزادگی فروختی و
دسترسی به منابع آشیخ نداری و باید به سرعت از حافظه بگویی و بنویسی. یا چه
حقیرانه از تو باز شیخ میگوید: کسی که مذهب را از برک که معاند اسلام است
فرا گرفته و روح و عقل و مغز و رگ و ریشهاش را دربست در اختیار امسال او
گذاشته و به اعتراف خودش همه چیز را از ماسینیون مسیحی و گورویچ یهودی
کمونیست و همقطاران او آموخته مسلم است که باید گاندی آتش پرست را بیشتر
لایق شیعه بودن بداند تا آیت الله بهبهانی و علامه مجلسی!!! (با مخاطبهای
آشنا) نامه به پدر ص۱۲ و چه بچه گانه و بریده، بریده. تکهای را از
نوشتههایت را جدا کرده و در کنار هم قرار داده و مینویسد: (پرفسور لوئی
ماسینیون) استاد بزرگوار و نابغه من که خیلی چیزها از او دارم و در
ساختمان من دست داشته است (کویر: ۷۸/۲) پیرمرد چه قدر مقدس و عالی و
شرافتمند و انسان بود (کویر: ۸۲/۱۱) من در حضور او خود را در برابر یک روح
بزرگ و یک انسان فرا ترویک خوبی مطلق و متعالی و یک انسان نفیس و بسیار
کمیاب مییافتم (کویر: ۸۳/۱۰) ممکن بود من بمیرم و هرگز چنو مردی را که به
یک اعجاز میمانست نبینم؟ چه وحشت آور بود تصور آنکه ممکن بود چنین
حادثهای پیش نیاید (کویر: ۸۸/۵) این روحها در کالبد من حلول کردهاند
(کویر: ۸۸/۱۵) براستی این قلب اواست که در سینه من میطپد (کویر: ۸۸/۹)
جلای سپیده دمی خدایی داشت و به او شکوه و قداستی خارق العاده میبخشید
(کویر: ۷۹/۱۰) او یک کاتولیک متعصب بود، مسیحی بودن در آب و گل او بود
(کویر: ۹۵/۱۶) من (گورویچ) را تعظیم میکردم اما ماسینیون را تقدیس (کویر:
۸۴/۱۰) گورویچ که نگاهی جامعهشناس به چشمان من بخشید... و پروفسور (برک)
که مذهب را نشانم داد (کویر: ۹۰/۱۴) – (لوفور) – (سارتر) – (گورویچ) مغزم
را پر میکردند، عقلم را سیر میکردند، مرا اندیشیدن میآموختند...
ماسینیون را دوست میداشتم به او ارادت میورزیدم، روحم را سیراب میکرد،
قلبم را پر میکرد (کویر: ص۸۴) این یهودی کمونیست سابق فراری روس که زندگیش
به افسانه شبیه بود با لنین و تروتسکی همکار و همرزم بود (کویر: ۸۴/۱)
کارولاگرابت، ژاکلین شه زل، کاتب یاسین، کلود برنارد مرا در دنیای هنر
گرداندند.. و موسیقی: سمفونیهای کلاسیک بزرگ مکتب دار سوناتهای کاستون
دوفین که به اندازه سقراط دوستش دارم و ازاو (فهیمدنهای تازه آموختم)
(کویر: ۹۱/۵) و تو که از استادت با ادبیات اعجاب انگیز، تمجید میکردی و حق
شاگردی را رعایت را ندیدند و آری از نظر آقا شیخ تو باید آنها را نجس
بدانی و اصلا حرفی از آنها نزنی که... و تو میدانستی شاید که برای آن
مسلمانان آمریکایی (به گفتهٔ امام خمینی) واژهٔ اسلام منهای روحانیت
(درباری) که همان همکاری نعلین و چکمه است بهترین و کوتاهترین جمله برای
مبارزه است. همان بهتر که نیستی؛ لااقل کسی هست که همنسلان خسته و
دلزدهام از هرچه تزویر و ریا به نام اسلام به او اعتماد کنند و حرفهایش
چون حرارتی، یخ وجودشان را ذوب کند و در فضای مسئولیت پذیری تو پرواز کنند.
والسلام.
-نویسنده یحییپور